این را حدس میزدم که خانه آبی هم مثل تمام خانه های کوچک و بزرگ این شهر گهگاه رنگ سکوت به خود بگیرد. اما نه سکوتی از دلخوری. حداقلش این بود کمان می بردم که اگر حرفی بود زده می شد. شاید هم که حرفی نبود. نمی دانم.
حقیقتا و منطقا نباید حرفی بین ما باشد اما باز ترجیح ام بر این بود سکوتش تلخ نباشد. شاید بیشتر دوست داشتم تا خیال کنم غرق زندگی لذت بخش خودت هستی با هجوم کارها و افکارت. نه دلخوری و چیز های دیگر.
شاید هم به گمان من چنین است و واقعا تو غرق در خوشی باشی ...
انشالله که چنین باشد
بازگشت...برچسب : نویسنده : talesofabluehome بازدید : 66