قولی نو، قراری تازه

ساخت وبلاگ

سلام خانم

دیشب حساب کردم دیدم سن واقعیم دو برابر سن شناسنامه ایمه. حساب کردم و دیدم چقدر پیر شدم. بیشترش تو همین یکسال.

از اول سال نشونه ها درست نبودن. هیچ وقت تو این خراب شده نشونه ها درست نیستن. اما دنبالشون می گردیم. پیداشون می کنیم و تا زمان وقوع فاجعه، با انتظار خودمون رو عذاب می دیم. همین انتظاره که زودتر از معمول پیرمون می کنه.

بر می گردم و به تموم 40 سال گذشته م فکر می کنم. به تموم حماقتها، سرخوشیها و تکرار نشدنها. موقعیت الان خودمو می بینم. انقدر گم شدم تو روزمرگی که طمع نجات هم ندارم. به همین صراحت.

بانو جانم که خنده هات مثل بوی مزرعه برنجه اونم تو تیرماهِ گیلان

روح و روانِ سبزهای باغهای پرتقال وقتی رنگ نارنجی لابلای شاخه ها نوید شیرینی رو برا آدم میاره

این خونه 

این چراغ هیچ وقت خاموش نمیشه

هر چقدر هم انتظار دیدن کامنت و نوشته جدیدش به بقیه انتظارها اضافه بشه. هر چقدر هم بخوام بی قراری هامو با ارتباط تو جاهای دیگه کم کنم.

 

همین

بماند همینجا به یادگار

بازگشت...
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : talesofabluehome بازدید : 70 تاريخ : جمعه 9 اسفند 1398 ساعت: 2:16