هر روز و هر لحظه، باید تصمیم بگیری. تصمیم بگیری "بخندی، عصبانی شی، دعوا کنی، محبت کنی و..."
گاهی هم تصمیم می گیری رو کنی به یه سمت دیگه. اینها تمشیتِ اموره. مدارای با رنجه و بس.
تو همه این تصمیمها گمونم فقط یه چیزه که دست تو نیست و اونم وقتیه که می فهمی عاشقی.
همین و بس
مهم نیست طرفت کیه، خوشگله، بدگله، مهربونه، بداخلاقه، نازداره، رک و راسته و اصلا این قضیه هیچ ربطی به معشوق نداره. -اینو قبلن هم گفته بودم -
عنوان رو نوشتم "همه آنچه بوده" و تو نوشته بودی "لت ایت گو"، این همه داستان من بود. حالا تو می خوای ول کنی و من نمی تونم حرفی بزنم.
شخصیتِ اصیلِ تو
بعد این همه سال
اونقدر برام محترمه که لالمونی می گیرم. اونم وقتی حتا دیدار تصادفی هم روی نمیده.
من خسته م. از دوری.
اما هنوز هستم. عین همه این مدت که بارها و بارها می اومدم و سر می زدم.
من به همون چشمها تو تلگرام راضیم.
والسلام.
بازگشت...برچسب : نویسنده : talesofabluehome بازدید : 68